دخترم مایسا

خاطره ی سیسمونی

به نام خدا دخترنازم امروز با مامان جون همه ی وسایل سیسمونیتو اماده کردیم واست تخت ام خریدم من از دیروز خونه ی مامان جون بودم امروزم همسایه ها اومدن همه ی وسایلتو دیدن بعد بابا با دوستش اومدن همه ی وسایلتو بردن خونمون منم با مامان جون و خاله هات رفتیم خونمون وسایلتو مرتب کردم حالا فردا هم میخوام یه کم جابه جا کنم مرتب تر بشه واای لباساتو ندیدی چه قدر کوچولو و خوشگلن دخترم همه ی وسایلتو مامان جون و بابا جونت خریدن برات حالا عکساشم بعدا میذارم دخترم امروز ۳۴ روز مونده تا دستای کوچولوتو بگیرم تو دستام دیشب خواب میدیدم تو به دنیا اومدی چشماتم سبزه موهاتم زیاد بود تو بغلم بودی داشتم بهت شیر میدادم خلاصه که عز...
14 مهر 1397
1